دختر و پسر سوداگر، دوگانهگی بودند؛ برای همین خیلي به هم شباهت داشتند. سوداگر، پسر و دخترش را خیلی دوست داشت. یک روز که سوداگر از شهر برگشت، براي دخترش یک مخملی. ِشال ابریشمی آورد و براي پسرش هم یک عرقچین اما، دخترك که تحفه ها را دید، از عرقچین بیشتر خوشش عرقچین، خیلی خوش رنگ بود و آینه چه هایی که بر ِآمد. مخمل آن دوخته بودند، همه خانه را روشن می کردند. دخترك خیال کرد که پدرش، تحفه ی بهتر را به برادر او داده است.
[download id=”1304″]
این پست دارای 2 نظر است
با درود به دست اندر کاران گهواره، کتاب های که نشر میکنید اقدام نیک برای فرهنگی ساختن و اهل مطالعه ساختن کودکان سرزمین مان است دست تان درد نبیند، سپاس بیکران.
بسيار عالي و زيبا مخصوصا تصويرگري مكمل بسيار خوبي براي فهم بهتر داستان براي كودكان است.