مهرداد این کتاب را خیلی خیلی دوست داشت اما پس از این که آن را چندبار خواند و نقاشیهایش را تماشا کرد، آن را گوشهای گذاشت و مشغول کتابهای جدیدش شد. کرموگک داخلِ ورقهای کتاب فراموش شده رفت؛ اما ناگهان کتاب تکان خورد. کرموگک ترسید و نمیدانست چهکار کند.
مهرداد کتاب را ورق زد و ناگهان چشمش به کرمک افتاد. اول تعجب کرد ولی خیلی زود تصمیم گرفت که با کرموگک گپ بزند:
- کرمکِ سبز، تو اینجه چی میکنی؟
کرموگک دستوپاچه شد و گفت:
- میخایم گرم شوم. داخل کتاب خوباس، گرماس…
این پست دارای 2 نظر است
واقعن داستان آموزنده و عالی
نهتنها برای کودکان بل برای همه گروههای سنی آموزنده است.
اینطور داستانها میتواند ذهن کودکان و نسل نو را از طرف جنگ و کشتار به طرف تحصیل و کتاب بکشاند و سبب آبادی، صلح و امنیت در کشور و جامعه شود.
خیلی ممنون تان بانو احمدیار