ملکه در آستانهی تاجگذاری فرزندش الیزار، ضیافت کلانی برگزار کرد. سه سال از مرگ همسرش میگذشت و در سه سال تمام، امور مملکت را او اداره میکرد. فردای آن روز الیزار شانزده ساله میشد و زمان آن میرسید که تاج بر سر او گذاشته شود.
مهمانها، پادشاهان کشورهای همسایه، سالاران مشهور و بانوهای قشنگ، از گوشه و کنار مملکت به پایتخت میآمدند. هر کسی هدیهای میآورد: یکی شمشیر و زره تزئینشده میآورد؛ دیگری زیورات ظریف و چیزهای گرانبهای دیگر. در میان این هدیهها، اسبهای نیرومند و اصیل، سگهای جنگی، عقابهای کمیاب و کبوتران نامهبر هم در قفسهای زیبا بودند. در تالاری که باید ضیافت برگزار میشد، آیینهی بزرگی گذاشته بودند که قاب آن از نقرهی خالص ساخته شده بود.