شبی از شبهای تابستان که مریم کنار پنجره خوابیده بود، چند قطره آب به صورتش پاشید. مریم بیدار شد و فکر کرد که باران میبارد. بلند شد که پنجره را ببندد، اما متوجه شد که آسمان صاف است و ستارهها میدرخشند. تعجب کرد و با خودش گفت: پس این قطرههای آب از کجا آمدند؟
[download id=”674″]