شبنم و نهنگ کوچک

شبنم و برادرش آرش روبروی تلویزیون نشسته بودند و جهان حیوانات زیر دریا را تماشا می‌کردند. شبنم عاشق نهنگ کوچکی بود که همراه با مادرش این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت. پدر که روزنامه می‌خواند، سرش را بالا کرد و گفت:
بچا…! یادتان اس که صبا می‌ریم تفریح؟
پدر و مادر روزها بود که برای یک سفر کوتاه در پایان هفته آمادگی می‌گرفتند.

دیدگاه‌ها:

دیدگاهتان را بنویسید