از پشت پنجرهی منزل دوم خانه به منظرهی باغ میدیدم و آن را رسامی میکردم. آفتاب میتابید اما سبزههای نورس و جوانهبرگهای درختان، پس از باران دیشب، هنوز تر بودند. روزهای پایانی سال بود و یک دو هفتهای به نوروز مانده بود. دیدم که موتر کوچکی در برابر دروازهی باغمان توقف کرد و پدرم از آن پیاده شد. چند نهال را از موتر پایین آورد. با شتاب به کمکاش رفتم و با هم نهالها را به داخل باغ آوردیم. ریشهی نهالها را با گل و خاک آغشته و در داخل کیسهی پلاستیک قرار داده بودند. سگ سفید من دوید و پلاستیکها را دانهدانه بو کشید. حیف که هیچ وقت برایش نام دیگری انتخاب نکردم. او مثل همیشه دُم میجنباند و آمادهی خدمت بود. با پدرم کمک کردم و نهالها را در جاهای مختلف باغ کاشتیم. پدرم گفت:
امیدجان، اِی نهال شفتالو ره خودت بشان.
براستی؟ چرا نی.
قصهی باغ ما
- نویسنده: ذبیح مهدی
- تصویرگر: آمنه موسوی
- ویراستار: نوید صدیقی
- طراح و صفحهآرا: تقی وحید
- نویسنده: ذبیح مهدی
- تصویرگر: آمنه موسوی
- ویراستار: نوید صدیقی
- طراح و صفحهآرا: تقی وحید
- شابک: 978-1-304-98246-9
- شماره سریال: 1/68/91
- دستهبندی: مجموعهی داستانهای امروز
- صفحات: 36 صفحه