ساعتِ شوم

امروز با پسر کوچکم از مکتب به خانه می‌آمدیم و او در راه حساب می‌کرد تا روز تولدش چقدر مانده است.
وقتی محاسباتش تمام شد، با اندوه گفت:
ـ حیف! کاش روز تولدم زودتر می‌رسید.
وقتی این را شنیدم، افسانه‌ای در مورد ساعت به یادم آمد.
ـ تو این افسانه را شنیده‌ای؟
می‌گویند پسرکی در راه ساعتی یافت. این ساعت معمولی نبود. این ساعت طوری بود که عقربه‌هایش به میل صاحبش به جلو حرکت می‌کردند و روزی را که صاحبش می‌خواست، سریع‌تر می‌آورد. از آن روز به بعد، یک روز پسرک، روز تولدش بود و روز بعد، نوروز.
هر روز به او هدیه‌ می‌دادند و او از گرفتن هدیه‌ها خوشحال می‌شد. مدتی که گذشت، دیگر از خوشحالی پسرک خبری نبود. حالا روز تولد و نوروز برای او عادی شده بود و ناگهان او متوجه شد که پیر شده است.

دیدگاه‌ها:

این پست دارای 5 نظر است

  1. Aryha

    داستان هایتان را ما هرشب میخوانیم، خیلی پیشرفت خوبی است.
    یک نظر داشتم در داستان ساعت شوم بعضی از تصاویر مرتبط با متن ها نیست یعنی تنظیم نشده، از همین رو به ذهن طفل سوال ایجاد میشود که چرا چهره پسر در صفحه آخر شباهت با چهره او در صفحه اول ندارد.
    عالی پیش می روید موفق باشید.

    1. Taqi Vaheed

      ممنون از دیدگاه‌تان. در داستان ساعت شوم، چون با گذر زمان سن کودک زیاد می‌شود تا به پیری می‌رسد و بعد دوباره از پیری به کودکی‌اش بر‌می‌گردد، چهره‌اش تغییر می‌کند. یعنی کودک آخر داستان با کودک شروع داستان تفاوت سنی دارد.

  2. Aryha

    پایدار باشید

  3. محمد باقریان

    درود و ارادت بر دوستان عزیز گهواره
    کار شما بسیار ارزشمند و ستودنی است. من هنگام که نگاهی به این داستان‌ها انداختم، متوجه گروه سنی در خود کتاب ها نشدم. یعنی در شناسه کتاب یا جای دیگر ندیدم که سطح گروه سنی ثبت شده باشد؛ نمی دانم که من متوجه نشده‌ام یا ثبت نگردیده؟ در زمینه نیاز به رهنمایی شما دارم. به طور نمونه همین داستان «ساعت شوم» برای کدام رده‌ی سنی یا سویه‌ی صنفی مناسب است؟

    1. Taqi Vaheed

      جناب باقریان عزیز!
      از دیدگاه شما سپاس‌گزاریم. در کتاب‌های جدید گروه‌های سنی ذکر شده ولی در کتاب‌های قدیمی‌تر این موضوع فراموش شده متاسفانه.

دیدگاهتان را بنویسید